تلخی.تهدید.باران.زیرتنهایی قلبی

ذهنم راازلای این خرده خاطرات میان ازدحام عکسهاجمع میکنم, ذهنی متلاشی درپی یادگذشته های البوم های تکراری_ صدای قطره باران های زمین خرده میآید،این اسمان تنگ هم دیگرطاقت نیاورد بغزش فروریخت وشدریتم صدای زیر این اهنگ که وصف حال اکنونم شده. بوی خاک باران خورده گواه صداقت شنواییست. درزیرهجوم این اسمان قرمزبااشک هایش غرق شدم وعقربه های خاک خورده خاطرات تکانی نمیخورند تابل باز شودپنجره ای ازنوپیش چشمانم...پنجره! پنجره ی اتاقم مثل همیشه بازاست ومن که کنارش نشسته ام درمقابل بغض فهمیدن نبود یک مکمل یا متمم مقاومت میکنم, باخود میاندیشم چه بهتراگرمتمم باشدتا مثل کوره بوف های هدایت این احساس تمام شود...تمام شوداین حس تکراریه دلتنگی که درقلبم بسان باتلاقی دائمن پای خاطراتم راگرفته وبا تماشای این عکسها بیشترفرو میخورد من را.هنوزقطره قطره ی یاد راقطرات باران جلا میدهدوپک های مصنوعی به این نخهای پی درپی بیشتربوی گنددود تنهایی رابه رختم میکشد. این اسمان گریان خاک نشسته درقلب این ذهن راشستشو میدهدتا من بیشتردرعمق این پنجره باباور مرد تنهای شب بودنم عرق سرد میعان شدن، پشت شیشه های مشروبیه این ظلمت شوم...

نظرات 3 + ارسال نظر
ژیمان یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 15:23

اخ...حبیب...چقد دلتنگ بودم...تنهای شب بودنی واقعا به موقع. وبراستی حسرت بوف کوربودن هدایت راداشتن

[ بدون نام ] شنبه 6 تیر 1394 ساعت 13:44

[ بدون نام ] شنبه 6 تیر 1394 ساعت 13:44

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد