حسرتت لوگو

این روزهای غروب آورهمه تلخ اند,زیر این آفتاب زردکه به سرخی سوق میگیرد درپشت انحنای کوهها بازهم حادثه ای تلخ روی میدهد وهروز تکرار این بیتابی خسته کننده زجرآورتراز دیروز واقع میشود,نمیدانم چرا اینقدرتلخ یاشور است, هرباری که کنار پنجره یاتراس به تماشایش هستم یادعبور غروبی وپاییزیه دلهامان ازهم میافتم. بنظرم هرکس آنچه میخاهدباشد راتصویر این قالبها میکند. همیشه حسرت این غروب را داشتم،غروبی درامتداد این شهربیابانی دورازآدم تابا دلم تنها بتوانم درعمق دوردستیه این خورشیدِ لوکی شوم. امابی سگ یاحتی اسبی باوفا. تنها من باشم وگامهایی که غرق دراین سیاهی سایه هاوزرد ونارنجی غروب شوند, نه مثل الانی که باید اینجاباشم وچشمهایم درتندیه افق این زردی مایل به سرخی راباتنفر تحمل کند. اما روزی تمام خاهم گشت بااین احساس لوک آلود وراهی میشوم درامتداد این افق، تنها. دورازتمام این مردم این سنگ ها واین خورشید غرق خاهم شد. روزی حتی اگراین راه تنها دراین عکس باشد...غرق خاهم شد...


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد